ريحانهريحانه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

مادری می کنم...

آزمایش غربالگری

عسلم سلام دکتر برایم آزمایش نوشته بودند که وقتی به آزمایشگاه مراجعه کردم فهمیدم این آزمایش های غربالگری دوم هست و من بسیار تعجب کردم که چرا برای سه ماه اول برای من آز ندادند البته هنوز هم این سوال برایم بی جواب مانده است. البته بابایی معتقدند چون نتیجه ان تی خوب بوده حتما نیازی به دو بار آزمایش نبوده است. وقتی در مورد آزمایش های نوشته شده سرچ کردم فهمیدم اینها نسخه کاملتر آزمایشهای سه ماهه اول به علاوه آزمایشات کلیه بیماری های محتمل جنین است. برای آزمایش به آزمایشگاه مسعود رفتم که گفتند چون زیر 16 هفته هستم انجام نمی دهند. به همین علت به آزمایشگاه نیلو رفتم و دیروز این آزمایشها بالاخره بعد از یک پروسه طولانی انجام شد. و ان شاالله دوشنبه ...
30 بهمن 1392

خوابت رو دیدم عسلم

سلام هستی من دیشب ساعت 2 بیدار شدم رفتم گلاب به روتون، بعد دوباره خوابیدم، کلی طول کشید تا خوابم ببره، تو خواب تو رو دیدم عزیزکم. با هم داشتیم می رفتیم مسجد یا هیئت. تو یه پسر تپل بودی که من وقتی تو خواب بغلت کردم سنگینیت رو حس می کردم. خیلی خوابم زنده و ملموس بود. دوست دارم عزیزم فارغ از این که دختری یا پسر. ...
16 بهمن 1392

پایان ماه سوم

عشق مامان سلام ماه سوم با هم بودنمون هم گذشت. یکشنبه رفتم پیش خانم دکتر حجتی و جواب سونو رو نشونشون دادم. شکر خدا همه چی خوب بود فقط خانم دکتر نظری طول کانال سرویکس رو نزده بودند که این کار یه توفیقی شد تا دیروز دوباره روی ماهتو ببینم و برم سونو برای اندازه گیری. سرویکسم 35 بود و شکر خدا خوبه فقط کمی جفت پایینه که باید مراقبت کنم. شنبه عصر هم با بابایی رفتیم کلاس یوگا بارداری ثبت نام کردم و خانم روستا باهام کمی صحبت کردند و البته سونو رو دیدند. ایشالا کلاس یوگامون از 20 فروردین شروع میشه با چند تا از مامانا که نی نی های همسن شما رو دارن. دیروز اولین روز شروع ترم دوم من در پیام نور بود. ساعت 4 از خواب بیدار شدم و جزوه هامو آماده کردم. بعد...
15 بهمن 1392

بالاخره سونوی ان تی

هستی مامان سلام امروز صبح به همراه مامان جونم و بابایی رفتیم سونوی ان تی. (البته دلیل همراهی این دو عزیز استرس شدید مادر شما بود ) من رفتم داخل اتاق و عملیات سونگرافی آغاز شد. خانم دکتر نظری همه جنبه ها رو بررسی کردند و یه سری عدد گفتن و من فقط با تصویر تو عشق می کردم و تو دلم باهات حرف می زدم. بعد هرکاری کردیم شما نی نی گرامی اصلا و ابدا نچرخیدی! من به راست خوابیدم، به چپ خوابیدم، نفس عمیق کشیدم، سرفه کردم ولی انگار نه انگار خانم دکتر گفتند که برم و یه چیز شیرین بخورم. منم با نگرانی اومدم بیرون و ظرف خرمایی که همراهم بود رو درآوردم و دو سه تا خوردم که برق رفت مونده بودیم چه کنیم یه عده ای رفتند ولی به پیشنهاد بابایی و مامان ما نشستیم...
12 بهمن 1392

واقعیات زندگی و زندگی غیر قابل پیش بینی

هستی مامان سلام یکشنبه هفته پیش حدود غروب بود که خبر باور نکردنی فوت آقای بیک (شوهر خاله سیما) رو بهمون دادن. این خبر اینقدر منو شکه کرد که نگو. مامان و بابا و دایی علی شبانه به سمت رشت حرکت کردند و من و بابایی هم صبح زود راه افتادیم. دوشنبه تشییع جنازه بود و خاکسپاری که علیرغم مخالفت های شدید مامان سیمین و بابایی من در همه مراسم شرکت کردم چون معتقدم مرگ بخشی از زندگیه ولی خیلی سخته! نفسم در تمام راه برای این که خدای نکرده اتفاقی برای شما نیفته عقب ماشین خوابیدم و مراقب بودم به شما فشار نیاد. ولی روزهای خیلی سختی بود. اتفاقات عجیب و غریب زیادی افتاد که ثبت نکردنشون بهتره. تا پایان مراسم سوم اونجا بودیم. البته بابایی و دایی جون به خاطر کا...
5 بهمن 1392
1